دست جیگرم بوووووو شد
1391/9/5 ظهر جیگرم اومد خونمون. بابایی هم بعد از رسوندن جیگر و مامانی رفت گتاب مراسم دسته روی. پدرجون هم که از صبح رفته بود یکی از روستاها مراسم. دیگه ما مونده بودیمو حوضمون. مادرجون که پاش تو گچ بود و بدون ماشین نمیشد جایی ببریمش. امروز هم که اکثر خیابونها رو بسته بودن و نمیشد ماشین بیرون برد. ما هم ترجیح دادیم تو خونه بمونیمو با تلویزیون عزاداری کنیم. شب بعد از اذان مغرب همراه پدرجون و بابایی و مادرجون رفتیم شام غریبان. تو مراسم بودیم که دایی مهدی هم اومد پیشمون و گفت زندایی مریض شده و ازم تبرک امام حسین خواسته. اومدم دنبال تبرک. (یعنی این لاو ترکوندنشون تو لوزالمعدم) مادرجون و پدرجون تو ماشین مو...